حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

صفورا قد کشیده


ساعت 1:30 نیمه شب را نشان می داد. در پیش کامپیوتر نشسته بودم که سخت نشه سگرت آمد. طبق معمول سگرتی را گرفته رفتم در بالکن پیش کلکین خانه که بیشتر از دو متر نیست. سگرت را روشن کردم، جای تان خالی، کیفی خاصی داشت. چه مزه ی دارد سگرت در همین وقتی از شب؟

کلکین خانه وجبی که باز بود، صدای موزیک را از داخل اتاق بخوبی بگوشم می رساند. در حالی که در هر پک سگرت در کیف دیگری غرق می شدم، آهنگ تمام شد و آهنگ دیگر شروع شد:

برایم نامه از کابل رسیده
دوباره خون به رکهایم دویده
نوشته مادر پیرم که برگرد
جوان گشته صفورا قد کشیده

صفورا دختر همسایه ی ماست
قشنگ و تازه و تر مثل گلهاست
یگانه یادگار بابه صفدر
برایم نو عروس آرزوهاست

به شهر آرزو ها می روم من
پر از عشق تمنا می روم من
بدوشم کوله باری از حوادثبدیدار صفورا می روم من.... ازینجا می روم من.....

صدای داود بود. داود سرخوش. هنرمند متعهد و آرمانی و سرمایه ارزشمند کشور ما. از شدت تراوش آهنگ بود یا از نشه سگرت که نا خود آگاه به جای صفورا قرار گرفتم. دردی در دلم سیخ کشید. کوهی از غم و اندوه آمد بر سرم نشست. دیگر شدم یک زن. یک دختر. یک دختر نامزاد شده با دنیای از آرزوها. دختری که میان دنیای آرزو و شکست از پا در افتاده باشد که نه دست ستیز برایش وجود داشته باشد و نه پای گریز. دلم همچنان از درد پر می شد و وحشت تمام بدنم را فرا گرفته بود و وجودم را در حلقوم تنگش می فشرد. برخاستم رفتم داخل اتاق، قلم و کاغذ گرفتم و نوشتم: برو گم شو...!!!

نظرات 26 + ارسال نظر
مینا و سینا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 http://joke2.blogsky.com


یه سلام خوشکل به تو دوست خوب و با حال وبلاگ خیلی خیلی خوبی داری واقعا لذت بردم منم توی وبلاگ جوکهای برتر منتظر نظر نازت هستم یادت نره!

بی نام جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:14

بازهم درووود. شنیدی گفته اند : غم نداری بز بخر! داستان صفورا نیز ازین قبیل است. به هر حال...

نامدار جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:18

بی نام جان! بی نام بیایی یا با نام، شناخته امت هاهاهاها برایت ایمل میفرستم.... شاد و شاداب باشی عزیز....!

محمد جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 http://www.hazara-mag.com

سلام
شعر صفورا را قبل ازینکه داود سرخوش بخواند در وبلاگم که به نام نسل نو بود نشر کردم چرا وقتی که خواندم با فضای اجتماعی که بزرگ شده بودم و زندگی آوارگی ام مرتبط بود و شعر برو گم شو هم قشنگ بود و در مورد مطلب پائینی ات منم دراین مورد زیاد فکر کرده ام و بله درست است که غربی ها از علوم و فنون ما روزگاری که آن روزها پیشرفت به حساب می آمده استفاده ها کرده ولی حالا واقعیت این است که غربی ها خیلی خیلی از ما مسلمانها (‌یا بعضی وقتها که فکر می کنم ربطی به مسلمانی ندارد کشورهای آسیایی و افریقایی که می شود کشورهای غیر مسلمان را هم پیدا کرد )‌ عقب مانده است. اصل نظر من این است که ما وقتی این را میگوئیم که غرب از ما یادگرفته و از علوم ما استفاده کرده ما همین کار را به درستی نمی کنیم یعنی از طریقه پیشرفته شدن غربی ها از طریق استفاده علوم اسلامی پیروی نمی کنیم و می شود به نوعی غرور بی جا گرفتار آمده ایم. شاید یادتان باشد که تا چند سال پیش در مناطق ما می گفتند مکتب صنفی مکتب کافرها است.

[ بدون نام ] جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:09

آفرین

غرجی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:45 http://seyasi.blogfa.com

درود پیمان جان . تشکر که باز امدی . شعرت را خواندم پر کار هستی ما شاالله . من که باور کنی انقدر زیر درس گمم که نمی شود چیزی نوی بنویسم . امید وارم کمی وقت بدست اید و چیزی نوی روی صفحه ام پست کنم . شعری که خواندی .... از روی بی وقتی بود فقط نشستم و خواستم چیزی بنویسم تا صفحه بروز شود . وبلاگ دگر من را که می دانی ؛من و رویا و ایینه است . همه ای شعر ها دران مال امسال تابستان است ... وقتی ماه های خوب شعر و شاعری بود . حا لا .... درس ...تحقیق و درسسسسسسسسسسسسسس شاد باشی .

قارنوک جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 16:55

شاعر خواهی شد، شاید دیر یا هم زود. شرط کار را در این می بینم که اوزان را دقیق در نظر داشته باشی چون همین تنها تفاوت و امتیاز در شیوه غزل کلاسیک مانده است و الی در شعر سپید باز است و دست انداز ها هم تا حدی راحت تر قابل توجیه خواهد بود.

حبیب جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 17:45

دوست عزیز آقای قارنوک سلام و تشکر زیاد و از رهنمایی نیکت. دقیق میگویی و من هم تلاش خواهم کرد تا اشعار را از هر نوع بی قانونی شعری نجات دهم، اما خودت میفامی که نو هستم و مشکلات هنوز زیاد استند... هاهاها

از لطف تان سپاس!

میران جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 20:57 http://www.goli-sorkh.persianblog.com

سلام عزیز. امیدوارم که شاد و سر حال باشی.
نمیدانم که در چه حال و هوایی. نبشته هایت زیبا است.
موفق باشید.

میرحسین مهدوی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 18:15

سلام پیمان عزیز! خدا کند جور باشید. من ایمیلی از شما نداشتم شاید گرگ های انترنتی در راه آن را خورده باشد. می شود خواهش کنم دوباره بفرستید. قربان شما

شبنم بهار دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:46 http://shabnambahar.blogfa.com

یک دنیا سپاس از شما دوست نهایت دوست داشتنی از اینکه از دهکده کوچک من سر زدید و وبلاگ مرا به وبلاگ زیبای تان لینگ کردید

راحله یار سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 http://rahelayar.persianblog.com


سلام دوست عزیز! بااحساس بود ولذتبخش. شاد باشی و دلت لبریز از عشق.

اکبری سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:25 http://abdullahakbari@yahoo'co'uk

سلام دوست عزیز ! موفق باشی

اکبری سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:27 http://abdullahakbari.blogfa.com

سلام دوست عزیز! موفق باشی

جعفر سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 17:06 http://farzand-e-aahan.persianblog.com

سلام میران عزیز! همیشه می آیم٬ ولی عادت پیام نوشتن ندارم. این بار نوشتم که بدانی مهمان عاشقانه هایت هستم.

حبیب پیمان سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 17:56 http://www.habibpaiman.blogsky.com

سلام آقای عطایی....!

لطف کرده اید که از این وبلاگ سرزده اید، هرچند سهواً هاهاهاهاهاها......

بهر صورت سعادت و سلامتی ات آرزوی همیشگی این حقیر پقیر بوده و است. من تلاش خواهم کرد تا پیامت را به میران جان برسانم. موفق باشی! حبیب

جمعه چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:16 http://www.joma.blogfa.com

محبوب من سلام
تحیاتت رابه سرخوش خواهم رساند. هم سایه هستیم.

الهام غرجی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 14:50 http://www.elham-aeena.tk

درود پیمان جان ...چطوری ؟ شعر می خوانی؟ بیا به غزل یگانگی ..

عارف چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 22:35

درود پیمان عزیز.

به به شعری قشنگ بود واقعا لذت بردم. من هم شعر قشنگت را با پوک سگرت کومه ترک کرده خواندم. لذتی خاصی داشت.

هادی پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 14:42 http://hadytanin.persianblog.com

موفق باشید منتظر حظور شما هستم

غرجی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:15 http://www.elham-aeena.tk

تشکر که امدی پیمان جان .. من صاحب وبلاگ نامه های بازم ... شعرهایم را جای دگر می نویسم ... حالا در غزل یگانگی با رویا یکجا ... به نامه های باز هم سری بیا ... مطلبی جدیدی دارم .

برو گم شو...!!! سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 22:22

برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!
برو گم شو...!!!

صفورا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:21

نمی دانم شما وقتی این ترانه را گوش کرده اید در چه حال و هوایی بوده اید ولی من که بدین نام مسما هستم از این ترانه خیلی خوشم می آید و هرگز (برو گم شو نخواهم گفت)

حسن کاظمی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 21:49

مذکر باشی عزیزم
در آن ملک غریبی سکرت دود میکنی و مشروب میخوری و از خواندن داود جان کیف میکنی. آنجا در هزارجات مادر پدرت چه روزی دارند هه نپرس فرزند ناخلف. خیلی از این و آن تعریف نکن. باید اسمت پیمانه میبود. دلت پشت بچه ها دیوانه میبود. قصه ات در هر خانه میبود. مذکز باشی عزیزم.

Hamsafar frome Canada پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:07 http://hello

hello Mr Paiman how are you

hop to have anice time and enjoi with
ok anyway your also whan to be apoiems man at the feuture yeah . bye bye

عباس جمعه 5 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 19:51 http://abbas91.blogfa.com

موفق باشید منتظر حظور شما هستم اگه خواستی منو هم اضافه کن و خبرم کن تا در اولین فرصت شما را هم اضاقه کنم
وسلام عباس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد