حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

حبیب پیمان

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های شخص صاحب وبلاگ می باشد!

از هوس بود یا از ناچاری؟

 

نمی دانم از هوس بود یا از ناچاری که مصمم شدم در اروپا بروم. دیوانه ام کرده بود نام اروپا. تا این نام را می شنیدم، بهشت در جلوی چشمم مجسم می شد با هفتاد و دو حور موطلایی و چشمان آبی اش. آغوش شان را باز می کردند و می گفتند: چرا دیر آمدی؟ مدت ها بود انتظارت را می کشیدیم، حالا که آمده ای، خوش آمدی! این خواب و خیال من بود، اما بخورم داده شده بود.

اما بزرگان «پیشوایان» به کلان ها و کلان ها به خوردتر ها می گفتند: اروپا ممالک کفار است. خدا هیچ مسلمانی را در آن سرزمین ها نرساند. آدم را حیوان می سازد. و باز گفته بودند: در خانه ات را می زنند و می گویند با دخترت یا ... وعده یکی دو ساعت یکجا نشستن دارد. آن وقت نمی توانی چیزی بگویی با کمال خوشی باید از خانه بیرون شوی و صد تا از اینگونه شعار ها... تا نیامده بودم، می ماندم که چکار کنم. بعد ها تصمیم گرفتم که می روم پنای شیرَی ده خدا.

روز و روزگاری رسید که آمدم در اروپا و شروع کردم به زیستن در این دنیا. در بیرون که می رفتم، به هر یک از این حوران خیره می شدم و منتظر می ماندم که حالاست که آغوش شان را باز می کند و دعوتم می نماید. در خانه که بودم، گوش می کشیدم که چه وقت در را می زنند. سالی که سپری شد و چشم و گوشم را که باز کردم، به این نتیجه رسیدم که خواب و خیالات خودم ریشه در «گرسبند» بودنم دارد و شعار های پیشوایان و بزرگان، سنگی است بر سر راه سیل سوال ها و وسیله ای است برای کر و کور نگهداشتن چشم و گوش مردم، تا نبینند و نپرسند که شما های که بر سر تقدیر ما نشسته اید برای ما چه کرده اید... و صد سوال دیگر.

چگونه آمدم، راه را چگونه پیمودم و اینکه در این بهشت چگونه میلولم را، در چند غرل بی سر و پا بخوانید. من مختصر نوشته ام، شما مفصل درکش کنید:

سکوتِ در پی دیوار

اروپا گفته گفته زار گشتم
زخاک و خانه ام بیزار گشتم

دلم در خانه دل لوله گردید

زکار و بار خود  بیکار گشتم


بهای خانه خود روی کاغذ

نوشتم رو سوی بازار گشتم


فروختم خانه ی گلی خود را

سوی آتین به موتر بار گشتم ـ ( آتین: پایتخت یونان )


کشیدندم زخرطم طیاره

به چند «های و هلو» سرشار گشتم


روی آیینه های رهروی ها

نمایان گشتم و تکرار گشتم


بدست خود شدم آواره اینجا

بدست این و آن ابزار گشتم

به زیر سقف سرد ظرفشویی

دوباره صاحب یک کار گشتم


بشویم ظرف در روزم، و درشب

سکوتی در پی دیوار گشتم


اکتوبر 2005 سویدن

 

تفریح: آهنگ « زمانه » از داود سرخوش

 

نظرات 17 + ارسال نظر
تبسم پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 13:32 http://www.afghanistan0093.persianblog.com

سلام حبیب پیمان عزیز! تشکر از اینکه قدم روی چشمان ما ماندید. نوشته تان همراه با سکوت در پی دیوار حاوی تمام احساساتی است که بیشتر مردم ما، چه به کسانی که اینجا رسیدند و چه کسانی که نمی شه گفت خوشبختانه یا بدبختانه، اینجا نیستند،در لابه لای گفته هایشان پیچ و تاب میخورد.
با گفتن این تک بیت زندگی دگرگون میشود؛ بشویم ظرف در روزم، در شب/ سکوتی در پی دیوار گشتم؛
با امید بازگشت به وطنمان. شاد باشید و سبز! تبسم!

پا میر زاد پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 19:40

سلام پیمان جان
خدای که گل گفتی.
اموتو اس که میگی .ولی اینطور که وطن و وطن دار خودرا ملاحظه میکنیم تا ظرف در دنیا ست ما هم ظرفشویم.

محمد جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:51 http://qorood.blogsky.com

سلام پیمان. لزت بردم از شعر. زیبا بود. احوالت را گرفتم. تشکر برای باز دید از ویب بلاگم

بی نام جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:22

درود. نشینده ای که گفتند: آواز دهل از دور خوشنما هست!

میران شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 00:58 http://www.goli-sorkh.persianblog.com

درود بر شما آقای پیمان. بسیار زیبا بود.

بارلاس شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:03 http://barlas.blogfa.com/

دوستان عزیز . شمارا به خواندن خبر قتل یک جوان ۲۰سالهء هزاره به دست یک خانوادهء افغان دعوت می کنم .

کما ل کابلی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:00 http://kamalkabuli.persianblog.com

نکو میخوان خط سیمای خود را / بدست آور رگ فردای خود را / چو من پا در بیابان حرم نه / که بینی اندر و پهنای خود را ...
سلام / خسته نباشی . خوب شد ، تجربه گرفتی . این هم غنیمت است ... لاکن ناراحت نشو . / فلک گر به غفلت ببندد دری / ز حکمت گشاید در دیگری . .. یک روز به کعبه ی وطن باز میگردی . ان شا الله ... به امید حرم دیگری و طواف دیگری . روزگازت پر مهر باد . کما ل .

کله خراب شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:04

کمال کابلی شعر و نوشته آقای پیمان را به اندازه فهم خود تفهیم کرده است. راست گفته که میگه هرکس به اندازه معده خود میخوره................. کمال جان ناق امینامته کمال ماندی. ما خو چندان کمال ممالی نمیبینیم........ بهر حال سی کنی ناراحت نشی ده کارت ادامه بتی............

مهرانگیزساحل شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 19:42 http://mehrangeez.blogfa.com

حبیب عزیز سلام ودرود / طنزگونه ات زیباوپرمحتوا بود وهمچنان شعر / این غرب هم عجیب دنیایست ...دیدم / آه توبه توبه / موفق باشید / مهرانگیزساحل

نو اندیش دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 22:16 http://faslirehaie.persianblog.com

پیمان عزیز سلام !
میگویند همه از شب تاریک می ترسند ، منتها یکی میگویندو دیگری نمی گویند. از کشور عقب نگهداشته شده که بودی، وقتی در اروپا آمدی باید ازاین هفت خوان رستم بگذری. این هفت خوان رستم عبارت از همان ظرف شویی است. شاید خودت در طنز گفته باشی، اما عبور کردن افراد کشورهای فقیر از این لابراتوارو لابراتوارهای همسان ، لازمی است. درعدم آن نان و آب میسر نخواهد بود. دوستی دارم از کابل آمده بود و میگفت که : کسانی که از اروپا می آمدند بچه های شوخ صدا میکردند: قاب شوی خوش آ مدی!
شعرت زیبا بود. درضمن باید بگویم که آدرست را در پیوندهای فصل رعایی آوردم . سلامت باشی و با طنزهایت همیشه خندان.

اکبری سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:28

پیمان عزیز منتظرم بنویسی برایم که رسید یا نه ؟

حبیب پیمان سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:22 http://www.habibpaiman.blogsky.com

سلام آقای اکبری. سه دقیقه کامل طرف پیامت نظریدم و فکر کردم که چه میگویی که یک دفعه ای یادم آمد که چه بود که باید می رسید.

تا دیروز که دوشنبه بود، نرسیده بود. امروز ساعت ۷:۳۰ از خانه بیرون شده ایم و پست معمولاً بعد از ساعت ۱۰ می آید. زمانی که رسید، برایت می نویسم... با هوای ابرآلود دیارت خوش باشی!

حبیب پیمان سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:53 http://habibpaiman.blogsky.com

آقای نواندیش سلام و تشکر از نظرت!

هدف مشخصم از این نوشته و شعر این است که اکثریت مردمان دین و دیار ما زندگی ذلت بار را دوست میدارند و می پذیرند متأسفانه، در حالیکه شایستگی روغن را می ماند که هرچیز روی آن بریزی، باز هم بالا میآید.

انسان های جامعه ما هیچ وقت روی کیفیت خود فکر نمی کنند و به خود سازی خود نمی اندیشند بلکه خود را تکمیلتر و داناتر از هر کسی می دانند. داشتن این گونه باور ها و طرز تفکرها، ما را ظرفشوی ساخته و دیگران را ظالم جلوه داده است.

واقعیت این است که اگر انسان لیاقت و شایستگی اش را داشته باشد، مطمییناً در جایش قرار می گیرد. اما اکثریت ما، خصوصاً نو جوانان، که در غرب میآییم، چیزی را که پیشتر از هرچیزی دیگری یاد می گیریم، سوراخ کردن گوش و بینی و ناف و... می باشند که اگر بپرسند چرا؟ می گوییم مود است. اما هیچگاه این فکر را نمی کنیم که مود زمانش سر می رسد و سوراخ ها همانگونه باقی می مانند...

در این مورد ازت خواهش می کنم شعری تحت عنوان «کار ما ـ پناهندگان» در بخش اشعار منتشر شده، در وبلاگم را بخوان. مطمیینم برایت جالب تمام می شود. یا هو

تنها سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 http://sukhanan-e-ashena21

سلام حبیب جان ! از حضور گرم و همیشه گی ات در خانه ما جهانی سپاس . در مورد نوشته ات باید این سوال را مطرح کرد که : چرا با وجود این همه جفای که هموطنان ما در دیار غربت اعم از غرب و شرق میکشند باز هم ترجیح میدهند همانجا بمانند وگرنه میتوانند بر گردند .

حبیب پیمان سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 15:21 http://www.habibpaiman.blogsky.com

آقای نو اندیش سلام دیگری!

گفته بودم که:
فروختم خانه گلی خود را... زکار و بار خود بیکار گشتم... و غیره...

بدین مفهوم که اکثر کسانی که در خارج رفته اند، چیزی برایش در افغانستان باقی نمانده است. مشکل دیگرش این است که این مجموعه حالا دیگر در دو طرف خارجی شمرده می شوند. در اینجا که خارجی اند، اما در افغانستان هم بدیده خارجی طرف شان دیده می شود. حالا اگر کسی از شما بپرسد که چرا برنمی گردی، پاسخش را چگونه میدهی...؟؟؟

رضا چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:10 http://www.ayfa.ik.com

سلام حبیب جان
خداوند حفظت کند........

رضا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:37 http://www.ayfa.persianblog.com

دوستان ازشما دعوت میکنیم تا مطلب درج شده در باره حقوق زن در صفحه مارا بخوانید ونظر دهید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد