فرهنگ نقد در میان ما ضعیف است
دوستی بنام «آزره» صادقانه نقدم کرده که نقد کردن در میان جامعه ما خیلی کم و یک چیز تقریباْ ناشناخته باقی مانده است ـ در حالیکه در مجامع دیگر این پدیده ستون فقرات رشد فکری و ارتقای سطح فرهنگی مردم شناخته و پذیرفته شده است. از این که آقای آزره این عمل نیک را انجام داده، نوشته او و پاسخی که من نوشته ام را، از صفحه نظرات به اینجا آورده ام تا این مسله بیشتر دامن زده شود و وسیع تر گردد و مروج تر شود. هدفی بیشتر از این نیست!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن آقای آزره
محترم حبیب پیمان  موفقیت هرچه بیشتر شما را آرزومندم
مطالب خوبی می نویسی اما نوشته های تان از  پختگی لازم برای درج شدن در وبلاگ برخوردار نیست. تا آنجایی که من میدانم شما طراح ویبسایت بسیار خوبی هستید و این بدین معنی نیست که میتوانید نویسنده خوبی هم باشید.
دوست عزیز اگر می نویسی هم سعی کن در مورد مسایل داخلی و خارجی خود ما ( افغانستان و افغانستانیها ) بنویس که ما بیشتر نیازمندیم.خودت مقیم ارو پا هستی و از مشکلات فرهنگی و اجتماعی ما درینجا اطلاع کامل داری و امیدوارم در مطالب های بعدی مورد توجه قراد دهی.
پیمان گرامی امید که از نقدم دلخور نشده باشی.
سه شنبه 22 فروردین ماه سال 1385 ساعت 19:55
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخی به اقای آزره
دوست عزیز آقای «آزره» سلام و تشکر از اینکه مرا نقد کرده ای.

مطمیین باش که از نقد هیچ وقت و هرگز دلخور نمی شوم و این روش را یگانه راه رشد فکری برای هر انسانی می دانم که در دایره شخصی خود تحرک دارد و زنده است. یعنی «من» جنبیده ام و تحرکی داشته ام که «تو» مرا نقد کرده ای و اگر فقط می خوردم و می خوابیدم، هیچ کسی نقدم نمی کرد! گاهی اگر انسان در حرکت خود اشتباه هم می کند، زیاد قابل تشویش نیست چون اشتباه خود لازمه تحرک است! 

اما در برابر نقد این حق دارم که باز بنویسم و از نظرم دفاع کنم و اگر دلیل منطقی برای نظر منتشر شده خود داشتم و یا اینکه نداشتم، قضاوتی است که خوانندگان وبلاگ می کنند.

من هیچ وقت این ادعا را نکرده ام که من یک نویسنده هستم. و این را هم کفر می دانم که وقتی کسی املا و انشاء خوب و عالی نداشت، دیگر خاک به دهن خود کند و هیچ چیز نگوید و در جامعه خود مانند یک مرده که نان می خورد، باشد. از نظر من این برجسته ترین دلیلی بوده که فرهنگ گفتار و نوشتار و انتقاد و پیشنهاد در جامعه ما چنین ضعیف باقی مانده است و مانع از رشد فکری ما گردیده است. شما می بینید وقتی کسی نظر می نویسد و دیگری نقد می کند، بزودی این نقد و نظر به جنگ های داغ مبدل می گردد و این روند ریشه در عدم شناخت مناسب از فرهنگ نقد دارد.

مسله دوم اینکه وقتی یک کسی در جامعه ما نویسنده می شود و املا و انشاء خوب یا می گیرد  یعنی کلمات را بصورت خیلی عالی در داخل جمله جابجا می کند، دیگر از نظر مردم ما آن شخص همه کاره است و مغزش هم از طلا. تصور می شود که هیچ کس به اندازه آن شخص چیزی را نمی فهمد و در نهایت آن شخص نویسنده «دهن» و دیگران همه «گوش» می شوند. واقعیت چنین نیست! از نظر برادرت هر انسان، صرف نظر از باسیواد و  بی سواد بودن، دارای نیروی فکری است. بعضی ها این توانمندی را دارد که نظرش را از کاسه سرش به روی کاغذ بریزد و بعضی ها ندارد اما آنچه که حقیقت است، این است که هر انسان دارای نیروی فکری می باشد.

شاعری و نویسندگی در حقیقت یک هنر است که هنرمند این تخنیک را یاد گرفته که کلمات را چگونه با هم پیوند دهند که آهنگین شوند و یا جملات را در یک مقاله چگونه بکار برد که جمله خوب ثقیل گردد و... درست است که با سیواد بودن زیور دیگری است که تن انسان را زیباه تر می سازد و امکانات را برایش وسیعتر می گرداند اما هیچ وقت معنی اش این نیست که انسان بیسواد هیچ چیزی را نمی داند و مغز ندارد. و یا اینکه اگر کسی نویسنده خوب نبود، دیگر در جامعه اش فقط یک «گوش» باید باشد و دهن خود را باید از خاک پر کند چون نمی تواند مانند فلان ها بنویسد!

هر انسان وقتی به دنیا پا میگذارد، بطور اتومات به انجام چند چیز موظف می گردد:
۱ ـ عضو محیطی می گردد که در آن محیط به دنیا آمده است.
۲ ـ وقتی در یک جامعه و... عضو شدی، بطور اتومات مسول می شوی یعنی یک سلسله مسولیت متوجه ات می شود.

مسولیت خود را شناختن و آن را انجام دادن و یا عدم آن، بستگی دارد به این که چگونه انسان هستی. این توان مندی را داری که مسولیتت را درک کنی یا خیر.

بهر حال من از نقدت خیلی خوش شده ام و خوش می شوم و یک چیز را بحیث یک برادر و هموطن برایت پیشنهات می کنم اینکه این فرهنگ را دیگر آتش بزنید و بسوزانید که اگر نویسنده خوب نبودید، خاموش بمانید و در برابر هر نابرابری و پلیدی خاموشی اختیار کنید. این درست نیست!

شایسته است که انسان تا که زنده است، در مورد هر چیز در پیرامونش حساس باشد و همیشه با چشم و گوش و عقل و هوش باز در جامعه خود زندگی کند و این مفهوم واقعی زنده بودن است!

موفق باشی آزره جان!
چهارشنبه 23 فروردین ماه سال 1385 ساعت 08:03