کشمکش های تعقل و تخیل


در مجامع ما «مسلمان ها» همیشه بحث از اینست که مجامع پیشرفته، یعنی مجامع غربی یا جهان اول، تمام راز های پیشرفت خود را از اندوخته های ما برگرفته اند و آنها را برای خود الگو قرار داده که چنین زندگی برای خود مهیا کرده اند. بعضی های دیگر که به اوضاع از زاویه اعتقاد می نگرند، معتقد هستند که این دنیا اصلاً برای ما نیست و ما اساساً یک دنیای دیگری داریم که تمام رفاه و آسایش برای ما در آنجا در نظر گرفته شده است. این بحث را اگر ادامه دهیم خیلی طولانی می شود و ظاهراً لزومی نمی بینیم و مختصر می گیریم.

در داشتن چنین باور ها، سوالاتی عجیب و غریبی در ذهن آدم خلق می شوند که در صورتی که ما صاحب این کمالات بوده ایم و این اندوخته ها را داشته ایم، چرا از آنها بنفع خود استفاده نکرده ایم. اگر ما توان استفاده آن ها را نداشته ایم یعنی ما نمی دانستیم، پس چگونه ممکن است خود را قناعت دهیم که ما هم کاره ای بوده ایم و اندوخته های داشته ایم. اگر بگوییم که دیگران ما را بحال خویش نگذاشته و نمی گذارند، پس نقش ما در زندگی خود ما بحیث انسان زنده چه بوده است. و یا ما چکاره و کی بوده ایم و هستیم که دیگران ما را بحال ما نمی گذاشته و نمی گذارند.

اعتقاد من، وقتی می گویم «من»، یعنی یک انسان، یک انسانی که سر وکله دارد مانند ملیون ها انسان دیگر و در داخل کله اش مغز وجود دارد و مغز در ذات خود نیرو فکر کردن دارد و کنجکاوی. حالا امیدوارم کسی این فکر را نکند که من خودم را یک فیلسوف می دانم، هرگز نی! یک آدم عادی و معمولی. اعتقاد من اینست، یا به عبارت دیگر، مغز من این را برایم می گوید که این دنیا میدان نبرد برای دو گروه از انسان های است که یکی بر اساس تعقل زندگی شان را ترتیب و تنظیم کرده می زیند، و دیگری هم بر اساس تخیل. از اینرو، این دنیا نه بهشت کسی است و نه جهنم کسی. در این نبرد آنهایی که عقیل هستند و از تعقل کار می گیرند، بر آنهایی که برعکس قضیه هستند، غالب می شوند. آنها را به زمین می زنند، پول و دارایی و زندگی شان را ازشان می گیرند و آنها را سواری می کنند. در اخیر می گویند که آنها را دوست هم دارند.

شعر ذیل را که می خوانید، انگیزه اش از همین طرز تفکر برایم خلق شده است. چون وقتی انسان می بیند «سّم» است، در فکر ساختن نعل می افتد و وقتی می بیند «سر» است، به ساختن کلاه می اندیشد و بهمین ترتیب... 

باید یادآور شوم که خوانندگان این وبلاگ سروده های مرا، شعر یک شاعر تصور کرده نخوانند چون من شاعر نیستم و این سروده ها به هیچ عنوان از معیار های شعری برخوردار نیستند بلکه فقط بیانگر اندیشه درکله نابکار شخص خودم می باشند و بس!
تفریح: ۵۰ ثانیه دمبوره بشنوید

نعلین ساز


در کوی ما زنان را چُم چُم ضرورت است

روبند جالی جالی چو خرطوم ضرورت است


از بس هجوم چر و مچرها بشد زیاد

انسان دست کوته را یک دُم ضرورت است


ای کیسه گر رسانی ام در کعبه زین دیار

دست ترا به کیسه مردم ضرورت است


نعلینی بهر سُمی اگر سازدش دقیق

نعلین سازه دیدن آن سُم ضرورت است


جولای 2002 دنمارک